تنهایی های یک کنکوری
قراره این 12 ماه مونده به ارشد رو برای خودم و شما بنویسم ...همین
درباره وبلاگ


به این وبلاگ دور افتاده خوش امدید ... فعلا دارم سعی میکنم خاطرات روزانمو بنویسم که حوله کنکور ارشدم هست .. خیلی ساده مینویسم و دقتی رو جمله بندی و املا کلمات ندارم و اگه مشکلی دیدید به بزرگی خودتون ببخشید....
نويسندگان
دو شنبه 10 تير 1392برچسب:, :: 23:33 :: نويسنده : پسری دانشجو نما

دیشب اولین شبی بود که تو بالکن خوابیدم ... خیلی حال داد ولی بدیش این بود که صبح سر شدم و نتونستم برم کتابخونه ...

امروز مطالعم صفر بود ، فردا جبرانش میکنم ..... اشکالی نداره !      امشب رفتیم با بچه ها بیرون و حسابی خوش گذروندیم ..

یه هفته ای هم میشه که بعضی از روزا عصرا میرم گیم نت .... با اینکه 21 سالمه ولی باز علاقه خیلی خیلی شدیدی دارم .... نمیتونم خودمو کنترل کنم !!    این نظراتی که دوستان میذارن از هر 10 تا 10 تاش تبلیغات هست !!! نذارید خواهشا ، هم وقت خودتونو هدر میدید هم وفت مارو  

یکی هم گفته بود چرا اکانت فیس بوکتو چرا نمیذاری ؟! خب دلیلش اینه که میخام ناشناس باشم دیگه :) من دارم اینجا خاطره مینویسم بیشتر و نمیخوام لو برم !! :)

برم بخوابم تا بتونم 7 بیدار شم ... شبتون خوش و خداحافظ

چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:, :: 19:47 :: نويسنده : پسری دانشجو نما

این چند روز خوب درس خوندم ... کلا این چند ماهه اینطوری درس نخونده بودم ... الان فکر میکنم اگر همینطور ادامه بدم و میانگین مطالعه هفتگیم از 25 ساعت کمتر نشه ، میتونم جزو رتبه های زیر 1000 باشم

در کل فقط ازمون سنجش میتونه میزان پیشرفتم رو نشون بده .... امیدوارم بتونم خودم رو به یه سطح قابل قبولی برسونم .... قراره یک ساعت دیگه برامون مهمون بیاد ، فکر نکنم بشه دیگه امشب درس بخونم :(

امروز کتابخونه خلوت شده بود ... بچه هایی که کنکور کارشناسی دارن ، فردا باید برن سر جلسه ، امیدوارم موفق باشن و حول نشن سر جلسه ! کنکور چیزه سختیه ولی به نظر من بودش بهتر از نبودنشه .... جون اینطوری کمتر پارتی بازی میشه

فردا یکم زودتر میرم کتابخونه و  نیم ساعت بیشتر میخونم ....

آرزوهاتونو روی برگه ی کاغذ بنویسید و اونو به هدف تبدیل کنید و باش تلاش کنید تا بهش برسید ، اگر هم نرسیدید حداقلش اینه که تلاشتونو کردید

سه شنبه 4 تير 1392برچسب:, :: 23:37 :: نويسنده : پسری دانشجو نما

سلام .. امروز هم تموم شد ولی خیلی خوب نتونستم از وقتم استفاده کنم ... چون دیشب خوب نخوابیده بودم (حدود 5 ساعت) امروز تو کتابخونه هی چرت زدم .... باورتون نمیشه چند تا پسر اومده بودن کتابخونه و عارووق میزدن !!!! رو اعصاب بودن حسابی

امروز در کل 4/5 ساعت تونستم بخونم .... چند هفته ای هست شبا میرم باشگاه بدنسازی ، فکر مینم خیلی مفید هست چون باعث تخلیه انرژی میشه

فعلا خیلی خسته ام و باید برم زود بخوابم (ساعت 12) تا صبح برسم برای درس خوندن  

پس تا بعد

سلام به تمام کسانی که نوشته های منو میخونن .... خیلی وقته که چیزی ننوشتم ، الان هم نمیدونم چی شد که یاد اینجا افتادم

این روزا با یکی از دوستام که قراره ارشد صنایع بده میریم کتابخونه درس میخونیم ... من روزی 6 ساعت مفید میخونم ، برای اوایل کا بد نیست ولی باید به 8 ساعت برسه ، تو خونه که اصلا منو قبول ندارن    یه جمله هست که مادرم بهم میگه و خیلی رو اعصابمه اینه که "درس خوندنتم دیدیم تو به جایی نمیرسی "

همه پدر مادرا امید میدن به بچشون ، اینا ناامید میکنن منو .... الان خیلی روحیه خوبی ندارم ولی نمیخام جا بزنم برای همین به حرکت ادامه میدم

همیشه برای ارزوهاتون و هدفهاتون ارزش قائل باشین و به حرف های بقیه توجه نکنید ، این زندگی شماست و شما باید براش تصمیم بگیرید                           فردا سه شنبست و قراره 8 صبح برم کتابخونه ، دوست داشتم یه نفر بود که همیشه نوشته هامو میخوند و برام نظر میداد -- اینجا هرکس نظری میذاره فقط برای تبلیغ وبلاگ خودشه ....

فعلا شب خوش :A:A

 

پيوندها


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 24
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 28
بازدید ماه : 73
بازدید کل : 1861
تعداد مطالب : 12
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1

Alternative content